چشم های قشنگت
سلام گلکم .... از یک سالگیت به خاطر لرزش مردمک چشمات می بریمت دکتر چشم پزشکی . امسال برای 13 مهر نوبت داشتی ، من و شما و بابایی با مادرجون و خاله سمیه رفتیم روز سه شنبه ساعت حدوداً 3 راه افتادیم . ساعت 11 شب رسیدیم مشهد فرداش چهارشنبه ساعت 7 صبح بیدارت کردم و به یه بدبختی حاضرت کردم بد خواب شده بودی و گریه می کردی ، رفتیم بیمارستان خاتم الانبیاء . بعد از این که دکتر چشماتو معاینه کرد گفتن برین و توی چشماش قطره بریزن و نوار چشماشو بگیرین . با بابایی رفتیم اتاق کناری سه کار توی چشمات قطره ریختن گریه می کردی از همون اولش که پامو توی بیمارستان گذاشتم دوست داشتم بلند بلند گریه کنم و فریاد بزنم ، خدا رو صدا بزنم و ... وقتی نوار رو برای دکت...
نویسنده :
مادر
10:13